ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

تولد تولد

سلام گلم امروز خونه بودیم تا بعداز ظهر بعدازظهر رفتیم کیک خردیم ورفتیم خونه مامانی امروز تولد حاجی آقابود حاجی آقا تولدتون مبارک انشاالله 200ساله بشین کیک تولد عکسهای تولد پارسال حا جی آقا اینم از کپل خان مامان عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
5 دی 1391

وااااااای یه لحظه غفلت

امروز از صبح گل پسرم روبردم بیرون 2تا پارک رفتیم صبحونه هم تو پارک خوردیم پسری کلی ذوق کرده بود  تز سرسره میومد پایینو یه جیغ بلندو طولانی میکشید وای که چه کیفی کرده بود گلم هوا هم که خیلی گرم کرد کاپشنت رو دراوردم کلی گرمت شده بود بعدم رفتیم خونه مامانی تو ماشین خاب رفتی باحاجی آقا بازی کردی رعنا هم اومد بازی کردی رعنا برذت خونشون ناهار اونجا بودی وقتی اومدی با دایی بازی کردی کلی هم شیرین زبونی کردی آماده شدیم بیایم خونه که دسته چرخت رو کرده بودی تودهنت که از پله آشپزخونه افتادی پسرم که همیشه کم گریه میکرد زد زیر گریهمگه اروم میشدی نگات کردم به معنای کامل سیاه شده بودی از گریه ...
2 دی 1391

شب یلدا

                                                 یلدات مبارک گلم قرار بود امسال سنت شکنی کنیم وخونه باشیم ولی هههههههههههه شب قبلش مامان بزرگ گفتن بریم اونجا ما هم گفتیم چشششششششششم 5شنبه منو بابایی کار بانکی داشتیم رفتیم بیرون که اخر مسیر ختم شد به خونه مامانی قبلش هم رفتیم یه دوچرخه واسه گل پسری خریدیم که بعداز دو روز هنوز ذوق میزنی وقتی میبینیش ظهر بردیم خونه مامانی وبا ...
2 دی 1391

یک حرکت خود جوش

سلام گلم عسلم نازم پسرم عشقم وای که چقدر شیرین شدی گلم درست یک ماه پیش در یک حرکت خودوش و یه دفعه ای چکار کردیم ؟ بگم ؟ نگم؟ میگم: یه دفعه شب تصمیم گرفتیم از پسری جدا بخوابیم آره عزیزم 1/9 شمارو خابیدیم توی هال/حال/خودمون رفتیم تو اتاق خاب وای که چه کیفی داد شب راحت خابیدم ههههههههههههههههههههههههههه کل شب پیشت بودم نمیذاشتی حتی بریم دستشویی واااااااااااااااااااااااااااااااای بابا هم اینجوری ولی از فردا شبش کار بلد شدم نخندیا یکی از لباسام رو تن بالش کردمو گذاشتم کنارت آره عزیز دیگه کم کم عادت کردی به جدا خابیدن ولی حتما باید نصف شب شیر بخوری که من دیگه نمیرم تواتاق خودمون وپیشت ...
1 دی 1391

یک روز شلوغ

سلام گل مامان عزیزدلم اومدم تا واست از 5شنبه بگم یعنی دیروز صبح ساعت10بیدارت کردم با صدای تی وی که پاشی و صبحونه بخوری .بابایی میخاست بیاد دنبالمون من میخاستم برم آرایشگاه صبحونه نخوردی منم آماده کردم دادم به بابایی که برین خونه مامانبزرگ اونجا بخورین. کارم که تموم شد هرچی به بابایی میزنگیدم که بیاد دنبالم جواب نمیداد تااینکه خودش زنگ زد دارم میام وقتی بابایی اومد پسرم همراه بابایی نبود پرسیدم که بابایی گفت :واااااااااااااااااااااااای چه اتفاقی واسه گلم افتاده. وقتی رسیدین خونه مامانبزرگ بابایی پیاده میشه که بیاد از این طرف آقارو پیاده کنه وقبلش هم زنگ خونه روبزنه که پسری سرما نخوره که واااااااااااای پسری در ماشین رو ...
18 آذر 1391

دوباره دکتر

سلام گلم عسلم نمیدونی عزیز هرروز داری شیرینتراز روز قبل میشی میخام بخورمت وای تو هم کیف میکنی وقتی داد میزنم ومیگم خدا شکرت ومیبوسم باز کارت رو برام تکرار میکنی که منم تکرار کنم که خدا شکرت وبعدم بوس بارونت کنم. یه روز بعداز عاشورا شب که اومدیم خونه وااااااااااااای آبریزش شروع شد اینم چه آبریزشی.دو شنبه وقت دکتر گرفتم ورفتبم از ساعت 1تا 4تو مطب بودیم عسلی هم که بینی گرفته اشتهاهم که قبل خیلی زیاد بود حالاهم با این اوصاف که دیگه هیچی دیگه شیر هم که میخوردی چون نمیتونی نفس بکشی نمیخوری. دکتر بهت هیدروکسی زین داد وبنا به تجربه یک مامان نمونه که خودم باشم میدونستم با این شربت خوب شدنی در کار نیست بعداز دو روز سیتریزین به...
11 آذر 1391

محرم به روایت تصویر

روزاولی که پسرم به روضه میرفت در حال آماده شدن داره گیسهاش رو مرتب میکنه                                     همایش علی اصغر گهواره علی اضغری(البته موبایل به دست) دخترها خاله خیلی دوستت دارن توماشین وقتی برمیگشتیم خاب رفتی بعداز نیم ساعت تازه بیدار شدی ساعت 1نصف شب روز عاشورا خسته شدی با اینکه همش ...
11 آذر 1391