ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

عیددیدنی

عیددیدنی روخونه همه بزرگترها رفتیم ولی بیشتر خونه عزیز(همون مامانی خودم)بودیم چون تازگیها نمیدونم از کجا یاد گرفته بودی میگففتی ننه ما هم از این قضیه بیزار گفتیم بگی عزیز که الحق سربلندمان کردی دایی علی آقا هم اومدن  اینجاو بهونه ای شد برای تلپ شدن ما خون عزیز وشما هم که چه خوش بودی با لیلی ات نیایش خانوم گیر داده بودین به سکهای سفره هفت سین بادادصداتون زدم که نگام کنین این شد. واین هم وداع پسرم بادختر داییش توماشین بودی نیایش اومد بوست کنه صبح میرفتن این چند روز کلی خوش گذشت بهت ومن عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
7 فروردين 1392

ده رفتن وکیف کردن زندگیم

  امروز بابایی همه رو دعوت کرده بود ده خاله ودایی وعزیز وحاجی آقا رفتیم میترسیدم نتونم کنترلت کنم و اذیت بشیم دوتایی ولی تا رسیدیم با نیایش دوتایی باغ گردی رو شروع کردین اصلا حرف نمیزدی فقط راه میرفتی سه دور فقط باخاله باغ رو گشتیم وااااای که چه کیفی کرده بودی اصلا کاری به کار من هم نداشتی فقط عصری که هوا سرد شدو اومدیم تو اتاق یادت اومد که منم هستم و شیرهم میخای وخابت هم میاد شیرخوردی ولی خاب نرفتی وسایل رو جمع کردیم که برگردیم چون بابایی کمرش گرفته بود من میخاستم رانندگی کنم که بابایی رو ببرم دکتر شما رو دادم به خاله که با خاله بری خونشون که مبینا وستایش دعواشون شد...
4 فروردين 1392

عکسهای آتلیه10/11/91

روز عروسی الهام رفتیم اتلیه که واااااااااااااااااااای چقدر پسر خوبی بودی تا لباست رو عوض کردیم افتادی رو نننننننننننننننننننننننننننق اینم عکسات که من اصلا راضی نبودم. میبینی اشکات رو مامان فدات بشه قربون اون اشکات   عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم   ...
1 فروردين 1392

عسلم باسفره هفت سین

خدایا این لبا رو همیشه خندون نگه دار هر طور که خود صلاح دانی قران رو ازم گرفته که بخونه الهی صاحب قران محافظت باشه امیدوارم 200سال پای سفره هفت سین سالم وتندرست وصالح بشینی پسرم  عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
1 فروردين 1392

آخرین پست سال

امسال هم تموم شد با همه خوبیها وبدیهاش ولی خدا یه لطفی بهم کرده که نمیدونم چکار خوبی کردم که این جایزم بود. یه پسر ناز که با هر کلمه ای که حرف میزنه.صدام میزنه مامانی .بابایی میگه. ناز میاد.بغلم میکنه.لالایی برام میخونه.واسم شکلک در میاره .برام ناز میاد .باناز صدام میزنه. با همه اینا فقط میتونم بگم خدایا شکرت.واسه هر ثانیه ای که گل پسرم پیشمه شکرت.واسه سلامتیش شکرت. امیدوارم هر شکوفه بهاری آمینی باشد بر آرزوهای قشنگتان. گل پسرم عسلم تاج سرم عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
30 اسفند 1391

واکسن

گل پسرم عسلم جیگرم نانازم عمرم وااااااااااااااای که فقط میخام نازت کنم صبح بیدار شدی صبحونه نخوردی منم بیرحمانه حریره حلقت کردم که جلوم دراومدی  وهمشو بالا اوردی وای که اون لحظه میخاستم خودم رو بکشم آماده شدیم و رفتیم مرکز بهداشت وزنت خوب نبود کم بود رفتیم واسه واکسن زیاد اذیت نکردی فقط میگفتی چرا میخابونمت قطره خوردی واکسن دست وپا هم زده شد شنیده بودم وچند جا هم پرسیدم که اگه بعد واکسن راه بری بهتره مستقیم رفتیم فروشگاه یکساعتی بودیم تا جایی که راه داشت دویدی و داد میزدی بعدم رفتیم خونه هرکار کردم غذا نخوردی خیلی خسته بودی شیر خوردی ولالا بیدار شدی تبت داشت شروع میشد رفتیم خونه مامانی دیگه کم کم ...
24 بهمن 1391

وااااااااااااااااااای واکسن 1.5

عسلم جیگرم نازم پسرم الان خابی اینم چه خابی خوش بحالت گلم من که دارم میمیرم از بیخابی   از استرس اینکه امروز واکسن داری دیشب خاب نرفتم همه میگن این واکسن خیلی وحشتناکه خیلی میترسم که اذیت بشی از الان دارم واسه خودم مرور میکنم چکار کنم توهم یه قولی بده گلم که مثل همیشه زیاد اذیت نکنی باشه عزیزم من همیشه پیشتم ودر کل       عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم   ...
23 بهمن 1391