شب زنده داری عسلم
دیروز هم غذات هم خابت خوب بود بجز اینکه دد میگفتی و چون هنوز من ادامه بیماریم بود نتونستم پسر گلم رو ببرم بیرون. خیلی ناراحتم ببخش گل پسر حتما جبران میکنم. طبق روال این چند شب بازم لرز کردم ورفتم زیر پتو بابایی که به پسرش شام داد دید وااااااااااااااااااااااااااااااای پسر نازش چقدر خوابش میاد اوردت پیش من که پسر گلش اذیت نشه و خوابش کنم توهم بدون هیچ دردسری شیر خوردی و خوابیدی ساعت 10:30 بود باورم نمیشد این اواخر شبا 12 ببعد میخوابیدی اینم با کلی دردسر.بابایی باهات بازی کنه من باهات حرف بزنم لالایی بخونم قران بخونم تا گل پسر هوس کنه خواب بره.11:30 باجبغت اومدم شیرت دادم. 12 بابایی صدام زد بریم سر جامون وقتی خوابوندمت سر جات چش...
نویسنده :
مامانی
1:52