ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

دل رعنا واست تنگیدهههه

 سلام سلام عسل خاله امیدوارم حالت خوب باشه  چند روزی هستش که شما جیجر من و بابا ومامانی رفتین مسافرت پیش امام رضا آرزو میکنم بهت خوش بگذره دیروز مامانی بهمون زنگ زد. ..شما و بابا و خودش تو حرم بودین میگفت خیلی شیطونی میکنی و با نی نی های اونجاهم دوست شدی الهی من فدات ..دمت گرممممممم عسلی .!  همه خیلیییییییییییییییی دلمون واستون تنگیده مامانی بهمون گفتش ٤ شنبه برمیگردین........منتظرت هستیمممم راستی دیروز هم تولدت بودش. ..تولدت مبااااااااااااااااااارک نفسممممممممم     دوست دارممممممممممممم ممممم جیجرم       ...
15 مرداد 1391

اولین سفر گلم

پسرمامان سلام عزیزدلم امشب حرکت میکنیم بطرف مشهد این اولین سفرته. من که دارم از استرس میمیرم میترسم اذیت بشی کل خونه رو بار زدم همه لباسات رو برداشتم تازه لباس زمستونه هات هم برداشتم انشالله هم بتو هم بمن خوش بگذره پسر خوبی باش و اذیت نکنیا مرسی مامان جان ...
6 مرداد 1391

هفته گذشته31/4تا6/5

سلام گلم عزیزم جیگرم ماهم پسرم عسلم نمیدمنی این هفته چقدر بامزه شدی وشیطون واسه همینه که من نمیتونم بیام نت هفته شلوغی داشتیم ٢شب خونه مامانی خوابیدیم که من صبح بتونم برم بیرون خرید بانک وکارای دیگه رفتیم واسه تولدت خرید قراره همه چیس رو خودمون درست کنیم خودمون منظور طرح از من اجرا از الهام{دخترعمه}که خیلی هم دوستت داره.                  اینم خریدا که البته فقط نصفشه پارچه لباستم گرفتم دادم خیاط واست بدوزه کارای جالب یاد گرفتی الهام بهت یاد داده فوت کنی ولی فوت نمیکنی لبات رو غنچه میکنی و میگی ااااااااااااااااووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو...
6 مرداد 1391

28/4/91

سلام عسلم بعداز ناهار که شماهم خیلی خوردی من کیک پختم اونم یه کیک خوشمزه بعد مثل کذت{کزط}خونه رو تمیز کردم وای خسته شدما هههههههههههههههههههه بعدشمارو بردم یه آب بازی طولانی حدودا45دقیقه ای و ای چه کیفی کرده بودی وقتی میخواستم شما رو بیرون بیارمت نمیدونی چطری داد میزدی وگریه میکردی بعدم با کلی زحمت یه خواب ناز رفتی بعداز این همه کار داشتم انرزی میگرفتم با که دایی خلیل زنگیدمنو که حاجی آقا رفتن دکترو قراره پاشون رو گچ بگیرن خیلی ناراحت شدم وگیج خواب بودی موندم چیکار کنم آماده شدم واومدم چراغ اتاقت روروشن کردم افتادی تو خاب وبیداری لباست رو عوض کردم پیاده رفتیم دکتر.پای حاجی آقا رو گچ گرفتن رفتیم خونه حاجی آقا ...
30 تير 1391

ابوالفضل و ماست

ابوالفضل خان هفته ای یکبار ماست خوری دارن که خودشون میخورن وکل خونه هم ماستی میکنن وبعدم یه آب بازی باحال  وبعدم یه خواب باحال                                مامان فدای خودت وماست خوردنت بقیه عکس ها در ادامه                                              &nb...
28 تير 1391

گذشته

سلام به پسرم این واسه تو نیست واسه نی نی مینویسم که پیشمون نموند 2سال پیش تواین تاریخ ساعت 8.15صبح یه کوچولو که تو شکم من بود رفت پیش خدا خیلی سخت بود خیلی.از شب قبلش درد داشتم ولی یه دکتر از خدا بیخبر گفت عادیه منم شب تا صبح این درد رو تحمل کردم.نمیدونم چرا ولی به دلم افتاده بود که میخاد بره .صبح ساعت 5.5بعداز نماز بابایی روبیدار کردم وفقط گریه میکردم ومیگفتم من بچم رومیخام.ولی نی نیم رفت خیلی سخت بودش سختیش بیشتر میشد وقتی جلو همه میخندیدم .به همه میگفتم چیزی نشده ولی ازتو خورد شده بودم ولی خداروشکر 4ماه بعد خدا ابوالفضل رو بهم داد خدایا شککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککرت   ...
26 تير 1391

الینای بهشتی

دلم گرفته خیلی چند وقتیه به وب الینا سر میزنم  مامانی الینا تنها شده خیلی تنها الینا از پیشش رفته به بهشت دل مامانش خیلی شکسته کاش میتونستم کاری براش بکنم تنها کارم شده براش دعا کنم که خدایا حالا الینا روبردی پیش خودت به مامانش صبببببببببببببببببببببببببر بده الینا جان تو بهشت واسه مامانی دعا کن                               http://elinajoon.niniweblog.com/   ...
26 تير 1391

ماهگرد

ماهگیت مبارک گلم ١١ماهه اومدی پیشمون چراغ خونمون رو روشن کردی شدی همه زندگیمون شدی همه امیدمون پسرم بزرگ شده                                         تولدت مبارک انشالله ماهه بشی عزیزم اونوقت نوهات ونتیجه هات واست جشن بگبرن البته من همیشه میگم واست زن نمیگیرم من هههههههههههههههههههههههههههه مامان جان حالا میفهمم که وقتی بهم میگفتن یه بچه بیار زندگیت عوض میشه منظورشون چی بوده خد...
24 تير 1391

خونه خاله مرجان

١٩و٢٠/٤/٩١ سلام گلم امروزصبح بدون صبحونه از خونه زدیم بیرون رفتیم خونه مامانی پسرمنم که ماشالله اینقدر غذا خور نون پنیر ن ن ن کره مربا ن ن ن آبگوشت ن ن ن بالاخره به فکرم رسید چیپس درست کردم خوردی   همه هم باهات کلی بازی کردند ناهار هم واسه اولین بار شامی کباب خوردی که کلی خوشت اومد بعداز ناهار خوابت کردم وفوری جیم شدم وهمراه خاله مرجان رفتیم آرایشگاه که خبر دار شدم گلم نیم ساعت بعد بیدار شده اومدم خونه خاله مرجان بابایی هم شما رو آورد اینجا بازی کردی یدفعه اوفتادی سر نق فقط میخواستی از پله ها بالا بری هیچی هم نخوردی آبگوشتت رو حلقت کردم خوابوندمت حالاهم ...
24 تير 1391