خونه خاله مرجان
١٩و٢٠/٤/٩١
سلام گلم
امروزصبح بدون صبحونه از خونه زدیم بیرون
رفتیم خونه مامانی پسرمنم که ماشالله اینقدر غذا خور نون پنیر ن ن ن
کره مربا ن ن ن
آبگوشت ن ن ن
بالاخره به فکرم رسید چیپس درست کردم خوردی
همه هم باهات کلی بازی کردند
ناهار هم واسه اولین بار شامی کباب خوردی که کلی خوشت اومد
بعداز ناهار خوابت کردم
وفوری جیم شدم وهمراه خاله مرجان رفتیم آرایشگاه
که خبر دار شدم گلم نیم ساعت بعد بیدار شده
اومدم خونه خاله مرجان
بابایی هم شما رو آورد اینجا
بازی کردی
یدفعه اوفتادی سر نق
فقط میخواستی از پله ها بالا بری
هیچی هم نخوردی
آبگوشتت رو حلقت کردم
خوابوندمت
حالاهم ساعت3 هستش
مینویسم خوابالو
خوابای خوب ببینی گلم
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس.
شب تو اتاق عرفان خوابیدیم
نمیدونم چی شده بود همس بهم لگد میزدی منم اومدم پایین تخت خوابیدم.
صبح ٩.٥بیدار شدی وخاله روهم بیدار کردی.
ازصبح هم افتاده بودی روی نق چرا نمیدونم.
پسرگلم بعدازظهرداشتی بازی میکردی که ناخودآگاه دوقدم برداشتی
وشق افتادی خودت هم ذوق کرده بودی
تازگیها بدون کمک میایستی
خودت بیشتر ذوق میکنی
بالاخره اینکه خونه خاله بهت خوش گذشت
عاشششششششششششششششششششقتم
حتی وقتایی که خیلی نق میزنی
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس.
عکسها درادامه مطلب
خاله بهت نون داد ومنم آب.لیوان روگذاشتم روی میز وقتی برگشتم نون رومیزدی توی آب ومیخوردی
گره موسیقی آقا عرفان که شما بهشون افتخاردادی که باهات عکس بگیرن
اینم آقا عرفان
عرفان شمشیر بازی میکرد چنان محو تماشا شده بودی که هر چی صدات میکردم نمیفهمیدی
بجای اینکه اون شما روببره شماهلش میدادی ومیبردیش