ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

8/6/91

سلام پسرم امروز روز خوبی واست بود ظهر بعداز صبحونت بود که مامانی زنگ زد وگفت مبینا صبح تا حالا داره گریه میکنه که ابوالفضل رو میخاد ماهم که تلپ شدن رو خیلی خیلی دوست داریم رفتیم وااااااااااااااااااااای همه دلشون واسه شما تنگ شده بود واااااااااااااااااااااای تا رفتیم اومدن اونجا بعدم بردنت ناهاررو خونه خاله بودی اومدی کلی واسه دایی ناز اومدی لباست هندونه خوردیا که کار به اینجا کشید. یه هفته ای میشه که بابایی میگه میخاد ببرتون بیرون که جور نمیشه که بالاخره مثلا امشب شد ساعتای  9بود که اومد دنبالمون رفتیم جادستمال کاغذی خریدیم بعد گفتم کجا میریم بابایی گفت یکی از...
9 شهريور 1391

اندر احوالات ما26/5الی3/6

سلام گلم ببخشیدا سرم شلوغ نتونستم زود بیام یکی اینکه خیلی خیلی شیطون شدی به هیچ کاری نمیرسم دوم اینکه بابایی این چند هفته خونس بخاطر همون مشکل کاری که براش پیش اومده دعا کن زود حل بشه وبابایی هم بره سر کازش بسلامتی.منم درگیر بابایی سوم اینکه دایی علی آقا اومدن یزد وما هم به این بهونه شبا تا نیمهای شب خونه مامانی تلپ بودیم حااااااااااااااااال میداد.   بقیه در ادامه پنج شنبه 26/5:حاجی آقاافطاری میدادمسجد .دایی علی آقاهم رسیدن دایی خلیل اومد دنبالمون رفتیم تومسجد کیف کردی  شب هم وقتی اومدیم خونه مامانی با ستایش ونیایش کلی بازی کردی.             ...
8 شهريور 1391

دلم بدجور گرفته خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کمکم کن

سلامتیه کسایی که آرامش دیگران براشون مهم تر از برطرف کردن تنهایی خودشونه و دلی رو برای خوش گذرانیشون به بازی نمی گیرن. سلامتی آدمای بی کینه که وقتی یکی رو دوست دارن هرچقدرم اذیتشون کنه هرچقدرم ناراحتشون کنه باز یادشون میره و دلشون براش تنگ میشه ! به سلامتی اونایی که خیلی تنهان ؛ نه که نمیتونن با کسی باشن ، فقط دلشون نمیخواد با هرکسی باشن     ...
7 شهريور 1391

واکسن

الان ساعت 2.55هستش و صبح قراره بریم واکسن یک سالگیت رو بزنیم. من از استرس خاب نمیرم خدایا کمک کن پسرم زیاد اذیت نشه  
6 شهريور 1391

3/6/91

شنبه ای یعنی دیروز بیدار که شدی کمی حریره خوردیو رفتی خونه عمه تا2اونجا بودی وقتی اومدی کوکوسبزی پخته بودم خوشت اومد خوردی وخابیدی تا 5 بیدار شدی بردمت پاهات رو بشورماینقدر ذوق آب کردی که بردمت تو حموم واااااااااااااااااااااااااای چقدر خوشحال شدی بیرون که اومدی غذا خوردی خابیدی جنبه حموم نداشتی 2ساعت خابیدی. بیدار که شدی مبینا اومد خونمون ذوق میزدی که نگو کلی بازی کردی شامت هم خوردی مبینا که رفت نق میزدی بردمت تو کوچه که راه بری ولی میخاستی بغل باشی  ولی تا یه گربه میدیدی میخاستی راه بری همین که گربهه میرفت میخاستی بغل بشی گربه همسایه پررو بودهرچی بهش نزدیک میشدیم فرارنمیکر...
6 شهريور 1391

بیخابی

خیلی بده بیخوابی بدچیزیه خواب نمیرم وااااااااااااااااااااااای ...
4 شهريور 1391

2.5صبح4/6وصدای گروم جیغ وداد وگریه بعد لالا

جیغ ابوالفضل توی خواب اومده بود اینور اتاق وسرش خورد به پایه مبل   گروم و دادبابایی که من کجام ومنم از همه جا بیخبر پای نی نی وبلاگ یه عالمه مطلب نوشتم که بعدش همش پریدکه با صدای گروم جیغ داد پریدم تو حال وقتی اومد توبغلم آروم شد نگاش کردم پیشونیش خراشیده بود زدم زیر گریه   شیر خورد خواب رفت   حالم گرفته شد حسابی بازم خدایا شکرت که بدتر نشد عکسش رو بعدا میذارم   ...
4 شهريور 1391

تاتی تاتی

تــــاتــــــی تـــــاتــــــــی قدم رو         اون پـــــا عقــب اون جلـــــــو   ابوالفضل جــــــونم آهـــسته                 روی پاهـــــات راه بـــــــرو گل پسرم دیگه راه رفتنش کامل شده خودش اینقدر ذوق میکنه که نگو تازه هنوز تعادل نداره میخاد دورم بزنهو بدو بدو کنه. چه کیفی میکنم وقتی میبینم راه میره وخودش رومیندازه توبغلم. دنیا روبهم میدن. خدایا شکرت که این فرشتت رونصیب من کردی.     تاتی تاتی کن و رو ی زمین قدم بذار   ...
1 شهريور 1391

تفاوت

چه زودگذشت ولی شیرین بفرماییدادامه مطلب                                                                                                      ...
31 مرداد 1391