ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

دلمو شکوند

  سیــــــــر شـــــده ام بـــس کــــه از آدمهــــــا زخــــــم خـــــورده ام خــــدا خیــــــرتـــــــــــــان دهــــد   بــــه من محبتـــــ دروغیـــن تــــعارف نکنیـــــــد من سیــــــــــرم !!!   ببخشیدعزیزم که اینجا مینویسم. امروز بازم از ینفر دروغ شنیدم که واقعا دلمو شکوند.خسته شدم از دروغاش خسته. همیشه دروغ میگه دیگه امروز اشکمو دراورد.اگه راستشو میگفت چیزی نمیشد .پس چرا دروغ گفت. موندم چرا دروغ میگه؟بابا من از دروغ بدم میاد متنفررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم. خواهش میکنم دیگه دروغ نگو.هزاربار اینو بهش گفتم ولی فایده نداره.هرروز بادروغ منو سوپر...
5 تير 1391

کل هفته خونه مامانی

سلام گل پسرم ببخشید گلم که این چند روز برات ننوشتم میدونی چرا؟واسه اینکه این چند روز خونه مامانی بودیم از ظهر میرفتیم تا آخر شب.سه شنبه که رفتیم شب هم اونجا خوابیدیم ٤شنبه شب بابایی اومد دنبالمون.شب که میگم منظور ١١ببعده. خوب کارایی که تو این چند روز انجام دادیم در ادامه مطلب یک شنبه : تا بعدازظهر خونه بودیم بعدازظهر رفتیم چندتا بانک ومن خیلی خوشحال که بانکها خلوت که میتونم از شما گل پسر چند عکس بگیرم وگرفتم.بانک آخری یدفعه خابت گرفت اومدیم تو ماشین شیر خوردی وتو صندلیت خابیدی وقتی رسیدیم خونه مامانی هنوز خاب بودی واسه همین توماشین نشستم تا بیدار بشی دایی خلیل فهمید اومد که بیدارت کنه ولی نذاشتم پسرم رو بیدار کنه دایی بلند ح...
5 تير 1391

شروع

شروع تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كرم و فعلا براي مسكن رحم را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه !!!!!!!!! اظهار وجود هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد. زندان گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اينجا با آنجا داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما جنين ها به جاي رحم مادر در جايي از بدن پدرها زندگي مي كرديم چه اتفاقاتي م...
3 تير 1391

چکاب ماهانه30/3/91

دکتر شکیبا وزن ٩٢٣٠گرم قد٧٢ سالم گرمی کمتر خورده شود شربت زینک قرص آهن راستی پسرم هرچی روی میز دکتر بود انداخت پایین.  مهر دکتر  خودکار  سررسید  دفترچه بیمه خودش    باکالسکه رفتیم وبرگشتیم.   ...
3 تير 1391

31/3/91یه بدجنسی کوچولو

ابوالفضل جان سلام گلم امروز پسر خوبی بودی  ساعت ١١بود بابایی اومد گفت خیلی خستس ومیخواد بخوابه. بیدار که شدی حریره بهت دادم وکلی باهات بازی کردم که خسته بشی که شدی ١خوابیدی تا٣.٥ بیدارکه شدی ماهی برات پختم وبردمت خونه عمه. ساعت ٥وقت دکتر داشتم چون هنوز سرفه هام خوب نشذه. زنگیدم عمه که اگه اذیت میکنی همراه خودم ببرمت که عمه گفتن همه ماهی رو خوردی وبازی میکنی. منم زنگیدم بابایی مه زود بیا. رفتیم دکتر به منشی گفتم یه نی نی خوشگل خونه منتظرمه نمیتونم زیاد بشینم. گفت ٩ببعدبیا. اومدم توماشین بابایی حرکت کرد بسوی خونه. منم بدجنس گفتم حالا بیاد روزایی که دوتایی بودیم بریم بستنی بخوری...
3 تير 1391

خبر خبر خبر .خبر مهم

سلام عسلم جیگرم پسرم نازم آخ که هرچی نازت کنم بازم کمه میخوام بخورمت راستی خبر مهم ١.صبح که داشتی صبحونه میخوردی با اسباب بازیت {مکعب رنگی }که بازی میکردی چند باری گذاشتی تو جا لیوانی صندلی غذات. تشویقت که میکردم ذوق میکردی و دوباره وچندباره تکرار کردی. پسر گلم تا حالا همه چی رو خالی میکردی وواسه اولین بارت بود مینداختی داخل چیزی. ٢.وقتی چند بار بهت گفتم بده به مامان دادی ودوباره با آفرین گفتن ذوق کردی چندبار تکرار کردیم. بعد صبحونه داشتی با عشقت کنترل دستگاه بازی میکردی گفتم بده مامان دادی ولی فوری گفتی ن ن ن  وجیغ زدی و گرفتی ازم.قربونت بشم جیییییییییییییییییییییییییگرم. ٣.همیشه وقت بازی من خودم رو قایم میکرد...
1 تير 1391

غذا خوردن یا نخوردن

عسلکم عزیزکم جیگرکم ملوسکم الان تو١١ماهگی هستی وقتی نی نی کوچولو بودی خیلی خوب شیر میخوردی خیلی خوب ولی یدفعه همه چیز برعکس شد دیگه وقتی بیدار بودی شیر نمیخوردی. دکتر گفت بهت سرلاک بدیم اول برنجی وبعدا گندمی. 5.5ماهه بودی. هیچ وقت دفعه اولی که بهت سرلاک دادم یادم نمیره.گذاشتمت تو روروئک تو هم کم مونده بود قاشقت هم بخوری. بعد کم کم سوپت رو شروع کردیم از حریره زیاد خوشت نمیومد. سوپ:عدس برنج ماکارونی سیب زمینی هویج جعفری گشنیز ماهیچه همه رو میپختم وبا هم مخلوط میکردم خیلی دوست داشتی از کاسه میخوردی نه قاشق. بعدا تخم مرغ آب پز کردم دوست نداشتی میریختم توی سوپت. 7ماهه بودی که کم خونی گرفتی وااااااااای که چقدر منو باب...
31 خرداد 1391

انتظار تمام شد

انتظار تموم شد وشما تشریف اوردید ولی چرا اینقدر دیر اومدید. شریکتون درست ١خرداد اومدن وشما ٢٩ خرداد. ما خیلی حرص خوردیم که چرا شما نمیاید.   ولی خدا رو شکر اومدید با هر زحمتی بود.   همه راه حل میدادن که چکار کنیم که شما بیاین. ما هم که خیلی نگران بودیم و میخواستیم شما زود بیاین همه رو انجام دادیم. امروز که شما رو دیدیم کم مونده بود از خوشحالی پر در بیارم وپرواز کنم.     خوش اومدید.صفا آوردید.قدم رنجه کردین. حالا که اومدین من ومهمتر از من آقا ابوالفضل قول میدیم خیلی مواظب شما باشیم. فهمیدی مامان جان باید خیلی مواظب دندونت باشی. گل پسرم بالاخره اون دندون بالای...
30 خرداد 1391

9سال گذشت

         خوشبختی من در بودن باتو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است            تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی                      زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا                        روز یکی شدنمان را از صمیم قلب تبریک میگویم      &...
30 خرداد 1391