ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

کل هفته خونه مامانی

1391/4/5 2:05
نویسنده : مامانی
203 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم

ببخشید گلم که این چند روز برات ننوشتم میدونی چرا؟واسه اینکه این چند روز خونه مامانی بودیم از ظهر میرفتیم تا آخر شب.سه شنبه که رفتیم شب هم اونجا خوابیدیم ٤شنبه شب بابایی اومد دنبالمون.شب که میگم منظور ١١ببعده.

خوب کارایی که تو این چند روز انجام دادیم در ادامه مطلب

یک شنبه :تا بعدازظهر خونه بودیم بعدازظهر رفتیم چندتا بانک ومن خیلی خوشحال که بانکها خلوت که میتونم از شما گل پسر چند عکس بگیرم وگرفتم.بانک آخری یدفعه خابت گرفت اومدیم تو ماشین شیر خوردی وتو صندلیت خابیدی وقتی رسیدیم خونه مامانی هنوز خاب بودی واسه همین توماشین نشستم تا بیدار بشی دایی خلیل فهمید اومد که بیدارت کنه ولی نذاشتم پسرم رو بیدار کنه دایی بلند حرف زد در مشین رو محکم بست ولی شما بیدار نشدی انگار غش کرده بودی.بعداز ١ساعت بیدار شدی و دایی اومد بردت تو خونه.شب که اومدیم خونه تخم مرغ نیمرو کردم شما هم گوش شیطون کککککککککککککککککککککککر با ولع تمام خوردی وباز تا ١بیدار بودی وکلی بازی کردی تا خوابیدی.

         نایت اسکین

دوشنبه:بابایی نرفتن کار وسط هفته بود خسته بودن.با همرفتیم بانک .پسرم چرا تو بانک اینقدر داد میزنی به کارمند بانک دایی دایی میگفتی جوابت نداد شروع کردی داد زدن وقتی بهت نگاه کردو خندید اونوقت اروم شدی.ظهر ناهار رفتیم خونه مامانی بابایی ناهار خوردو رفت .بعدناهار با مبینا بازی کردی وخابیدی ١ساعت نشده بیدار شدی ماهم با خاله رفتیم خرید ووووووووووووووووووووووووووووووووااااااای که چقدر یه پسره تو مغازها وماشین نق میزد

niniweblog.com

واسه همین زود برگشتیم.شب بابایی نمیدونم چی شده بود زود اومد دنبالمون شما هم که دفعه اولتون بود پلو عدس میخوردید طولش دادید فراوون که بازم اونشب دیراومدیم خونه.ولی خدا روشکر تو ماشین خاب رفتی.

                   نایت اسکین

سه شنبه:صبح که خاب بودی رفتم بیرون وگذاشتمت پیش بابایی.قراربود کارم نیم ساعته تموم بشه که ٣ساعت طول کشید که درآخرهم با تماس بابایی به خونه احضار شدم.خابت میومد که فوری خابوندمت {گل پسر حتما باید شیر بخورن که خاب برن واسه همینه که نمیشه شما رو طولانی تنها گذاشت}بعداز ظهر همراه مامان بزرگ وعمو جابر رفتیم مطب عمو حسین عمو جابر میخواست دندوناش رو درست کنه.شما هم که کلی غریبی کردین با عمو جابر.میدونی چکار کردی نذاشتی بشینن جلو خودت نشستی جلو مامان بزرگ وعمو نشستن عقب{ابوالفضل معذرت خواهی میکنه مامان بزرگ وعمو جابر}وقتی بر میگشتیم خونه بازم خابت برد اومدیم بابایی رو برداشتیم وبازم مثل همیشه رفتیم خونه مامانی.وقتی رسیدیم زن دایی ومامانی آماده شده بودن برن خواستگاری واسه دایی خلیل {شما هم یبار رفتید خواستکاری که وقتی عروس خانم رو دیدید کلی ذوق کردید وحرف میزدید}وقتی برگشتن دایی علی همه رو شام بیرون کردن بیرون جای باصفایی بود ازت عکس گرفتم که چون شما تا دوربین میبینی مخوای دوربین رو بگیری یا هواست جای دیگست عکسای جالبی نشد.شب هم خونه مامانی خابیدیم .وااااااااااااااااااااااای که چقدر شبا با نمک میشی میخام بخووووووووووووووووووووووورمت.

رفتید سر کیف خاله لثه میخارونی جیگر طلا

بازم با هویج لثه میخارونی

ما پیتزا میخوردیم وشما نون تهش ببخشید گلم

                             نایت اسکین

چهارشنبه:صبح که همه واسه نماز بیدارشده بودن شما هم طبق معمول چون هوا روشن شده بود نشسته بودی و غر میزدی حرف میزدی بردمت تو اتاق خواب مامانی اونجا راحت خابیدی.ظهر خابت کردم ورفتم بیرون ببخشید گلم مجبور بودم.وقتی برگشتم وقتی دیدیم کلی ذوق کردی طبق معمول چیزی نخورده بودی.ناهار هم که میخوردیم چیزی نخوردی تا اینکه چیپس اومد همه خندت میکردن بااین چیپس خوردنت دفعه اولت بود کلی خوشت اومده بود.وقتی بیدار شدی با خاله وزندایی رفتیم خرید بازم پسر همسایه اینقدر غغغغغغغغغغغغغغغغغغغغرررررررررررررررر زد که نگو اصلا نذاشت بفمیم چی میخریم من که خرید نکردم وزود برگشتیم.شب با خاله ومامانی وزن دایی رفتیم خواستگاری.شب وقتی بابایی اومد دنبالمون توراه ماشین خاموش شد فکر کردیم بنزین تموم کرده دایی خلیل واسمون بنزین اورد چون آمپر بنزین خراب بود ولیییییییییییییییییییی نه بنزین نبود مشکل دیگه داشت خلاصه اینکه 2شب رسیدیم خونه.شما هم که انگار دنیا رو بهت دادن مکافاتی کشیدیم تا تو ماشین دایی خواب رفتی.

منتظر دایی خلیل بودیم شما نمیخواستی تو ماشین باشی با بابایی رفتی خیابون گردی.

                      نایت اسکین

پنج شنبه:فکر کنم این چند روزی که خونه مامانی بودیم خیلی خسته شده بودی

niniweblog.com

تا12ظهر خواب بودی بیدار شدی غذا خوردی وبعداز یکساعتی خوابیدی تا3.بیدار شدی ناهار خوردی و با بابایی بازی کردی 5خوابیدی تا7.5.شب بابایی رفتیم بیرون شما هم که دیگه هیچ از خوشحالی مونده بودی چیکار کنی.پشت فرمون .توآلاچیق.دم در رستوران.

                   

           

                  

                             

                

    niniweblog.com

                                      نایت اسکین

جمعه:ناهار خونه مامانی بودیم خوابت میومد نمیخواستم بخوابی که وقتی دایی ها و حاجی آقا میرن حیاط جوجه درست کنن شما بری بازی ولی خوابیدی ستایش ونیایش رفتن تو حوض ولی پسر من خواب بود .وقتی همه میخواستن بخوابن شما بیدار شدی بیچاره من.دوباره وقتی همه بیدار شدن شما خوابیدی.مامان جان خودت رو با بقیه هماهنگ کن.وقتی تو آشپزخونه بودی نیایش خانم عمه ظرف نون برنجی رو بهت میده شما هم لطف میکنی همش رو نرم میکنی .واااااااااااااااااااااای کف آشپزخونه شده بود نون برنجی.شب تا ساعت١اونجا بودیم اصلا غذا نخوردی فقط شیرینی خوردی.

                                                                                        

   

                                   

 

                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)