یکماه عکس
سلام به همگی
این چند وقت که نبودیم اتفاق خیلی داشتیم
فقط عکسهاش رو میذارم.
اوایل تعجبت رو ایجوری نشون میدادی اوووووووووووووووووووووه
حالا تعجب وخوشحالی شده اینجوری
لبات رو اینجوری غنچه میکنی واسه بووووووووووووووووووووووووووس
انگورات ریخت جمع میکردی وبمنم تعارف
رفتیم گلخونه حاجی آقا کلی بازی کردی آخرهم پات تو گلها گیر کرد واااااای نق زدیا
٣١/٦خونه خاله لیلا کوله مبینا رو گذاشتم برات کلی خوشحال شدی
غرکه چرا مبینا بیشتر مدادو پاک کن داره
خونه مامانی بیکار بودم با بست اسمت رو نوشتم
پارک غدیر با رعنا
حسابی خودت رو واسه مامانی وحاجی آقا لوس میکنی
بالاخره بعداز تلاش یک هفته ای تونستی کفش بزرگ بپوشی
پسملم خوب تقلید مکنه نخ دندون میکشه
بعداز سفره صلوات خونه مامانی شروع کردی به خوندن
ببخشیدا ولی صبحونت رو اینجا با آب بازی میخوردی
میوه ومیان وعدهات هم اینجوری میخوری
لیموترش واسه آبگیری که خییییییییییییییییلی کمک کردی مرسی گلم
خودت رو میشستی بجای لیموها
صبحها بعدازبیدارشدن جات اینجاست کنترل بدست که برات روشن کنم تیوی رو
خیلی توکارام کمکم میکنی مثل جمع کردن رختخاب و بالشتها
دایی خلیل دوسسسسسسسسسسسسسسسستت داره با چسب دستات رو بسته
تیپت شم مااااااااااااااااادر
تولدالهام
کلی نای نای کردی
تولد دایی خلیل
مبینا این حالت بود که توعکس نیوفته
افتادی لبت زخم شدو اینجور ششششششششششد
تازگیها رو صندلی ماشینت میایستی پسمل خطرناکه
درکل مامان جان عاشششششششششششششششقتم میخام بخورمت