آمدن دایی علی آقا
امروز دایی علی آقا اومده بودن برای همین ظهر بابایی مارو برد خونه مامانی.اول یکم غریبی کردی ولی پسرمن که بهمین سادگی غریبی نمیکنه کمتر از ١٥ دقیقه با همه آشنا شدی و رفتی با بچه ها بازی کردی.بعداز ظهر زودتر از همه از خواب بیدار شدی یکم قند عسلم اذیت شدی چون نمیتونستم تو رو از اتاق ببرم ولی اینقدر دادزدی آواز خوندی که بالاخره همه رو بیدار کردی.بانیایش وستایش ومبینا ورعنا کلی بازی کردی.{البته این نیایش خانم عسل عمه که اینقدر شیرینن عاشق عکس و دوربین هستن.عمه فدات بشه گلی}
شب که بابایی اومد دنبالمون چون از امشب اعتکاف شروع میشه رفتیم همون مسجدی که هرسال من میرفتم تا دوستام رو ببینم ولی از شانس من هیچ کدوم رو پیدا نکردم.چکیفی میکنی قند عسل تو مسجد تا گذاشتمت زمین که نماز بخونم رفتی بعداز نماز اون طرف مسجد پیدات کردم .
گل ناز منی.