جمعه 10/6/91

سلام گلم  

ظهر با بابایی رفتی حموم اینم چه حمومی.دادمیزدی جیغ میکشیدی واااااااااااااااااااااااااااای

حریره اوردم توحموم خوردی نیم ساعتی تو حموم بودی بیرون که اومدی گفتم یه خاب یه ساعته میری هههههههههههههههههههههه

خاب که نرفتی هیچ هوشیار تر هم شده بودی .تخم مرغ نیمرو کرده بودم کمی خوردی بعدم چایی بعدم شیر ولی خاب نه

میخاستی بازی کنی بابایی گفت ببرمت خونه عمه

رفتی یه ساعتی هم اونجا بودی ما ناهار خوردیم تنهایی بدون تو

مامانی زنگید گفت حاجی آقا ناهار نمیون بریم براشون ببریم

رفتیم خابت میومد سعی کردم خاب نری بریم گلخونه بازم هههههههههههههههههه

توراه مامانی ماهی بهت دادخوردی

تاپیچیدم توخیابون گلخونه خاااااااااااااااااااااااااااااااااااب رفتی

اینم رفتنت به گلخونه

توراه برگشت رفتیم گلزار شهدا سر خاک عموی من که شهیدن

بیدار شدی و شیطونیهات شروع شد

اینقدر خودت رو خاکی کرده بودی که همونجا لختت کردمو شستمت

تارسیدیم خونه باجارو برقی البته لولش که اسباب بازی جدیدت هستش بازی کردی

وبعدم خااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب

بیدار شدی مامانی واست گوشت آ پز درست کرده بود خوردی وبادایی بازی

توراه برگشت خونه حیفم اومد نبرمت پارک

رفتیم مامان چقدر ذوووووووووووووووووووووق میکنی

نمیدونم چی شده بود بچهارو میزدی

واسه همین بیرون اومدیم

اومدیم بابایی روبرداشتیم رفتیم پارک هفتم تیر کلی با بابایی بازی کردی و بعد کمی خرید خونه  بعدم خونه شام لالا