ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

وباز بیخوابی پارسال که چه شیرین بود 23/5/91

1391/5/23 3:46
نویسنده : مامانی
163 بازدید
اشتراک گذاری

یک سال گذشت از بیخوابی که مثل امشبی کشیدیم پرازاسترس من وهمسری

تکرار نمشود

درست اذون رو میگفتن که کمال جان اومد دنبالم که بریم

 دکتر مطب خلوت بود منشی تا وضعیت من ودید فرستادم داخل

شوشو قبلش چندبار گفت به دکتر بگو درد نداری چرا بستری بشی؟صبر کنیم تا دردت بگیره.

منم مثل همیشه گفتم چچچچچچچچچچچچچششششششششششششششم عزیزم.

وقتی رفتم داخل دکتر گفت طبق تاریخ پروندت باید بستری بشی

منم گفتم مشکلی ندارم که باشه تا دردم بگیره یا باشه 2روزدیگه 25مرداد هم واسه تاریخش هم تولدامام حسن

ولی یدفعه چشم دکتر خورد به پاهام گفت اینا چیه ؟

_حساسیت جفتیه که کل بدنم رو گرفته

_بخواب روی تخت واسه قلب بچت.

_چشم

{از بیشت روز قبل بدنم جوش زد که هر دکتری یه تشخیصی میداد.عفونت.سرخک.حساسیت دارویی.بخاطر گرمیه.حالا فکرکنین من چه شکلی بودم .تا اینکه بالاخره تشخیص داده شد حساسیت جفت هستش .کهیر با خارش فراوااااااااااااااااااااااااااااان}

_اینا خیلی بد شده

_آره آقای دکترخیلی هماذیت میشم باخارشش.

_فردا بخواب حتما .میخای سزارین بشی؟با این وضعیت سخته برات.

_نه آقای دکتر میخام حتما طبیعی.میشه آقام بیان تو بهشون بگین؟

_بگو بیاد

وشوشو اومد داخل دکتر وضعیتم رو توضیح دادو گفت صبح حتما بستری بشم.

ولی شوشو کم نمیاورد اصصصصصصصصصصصصصصصصصصرار کهباشه اتدردش بگیره.

دکتر عصبانی گفت اگه نخابه وفردا بعدازظهر اومدید من قبول نمکنم.

شوشو هم  که براش سخت بود ولی چشم روگفت.

اومدیم بیرون مامانی زنگید کفتم

گفت شبی بیا اینجا بخاب صبح از اینجا میریم.

منم احسسسسسسسسسسسسسسسسسسساسی گفتم نه.

میخواستم آخرین شب دونفریمون رو باهم وتنها باشیم.

وکل شب استرس و بیخابی.

خاب نرفتم پاشدم نماز قران

اماده کردن وسایل

مرتب کردن خونه

چندباری به شوشو سرزدن که اوهم بیدار بود وپرازاسترس که به روش نمیاورد

بمنم میگفت چرا استرس داری بیا بخاب که اخرین شب راحتته

ولییییییییییییییییییییییییییییییییییی با همه اینا قرار نبود ثانیه ها ودقیقها وساعتها زود برن وصبح بشه.

بالاخره ساعت 5شد

رفتم دوش گرفتم

خیلی دقیق و طولانی وخوب موهام رو سشوار کردم که

 ظهر که میان ملاقاتی منو نی نیم مرتب باشم {زهی خیال باطل هههههههههههههههههههههههه}

چندتا عکس هم گرفتم

حرکت کردیم

توراه فقط میگفتم من نمیخام سزارین بشما هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

اگه من چیزیم شد بچم رو اذیت نکنیا

میدونم یذره خیلی دیوونه شده بودم.

اااااااااااااااااوووه اوه چقدر طولانی شد نه؟

فقط میخاستم از بیخابیش بگم

لحظهایی که دیگه تکرار نمیشن

خوب بود خیلی

عاششششششششششششششششششششششقتم گل پسر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان امیر
23 مرداد 91 15:35
پیشاپیش تولدت مبارک عزیزم . هزار ساله بشی ان شاءالله سلام عزیزم امیرم توی یه مسابقه شرکت کرده و اولین مسابقه اش هم هست خوشحال میشم تشریف بیارید به وبلاگش ، لینک مسابقه زیر عکسش گذاشته شده زیاد زمان نمیبره ، به گل پسرم کمک کنید تا در این مسابقه برنده بشه. با یه رأی طلایی دل مامانی امیر کوچولو رو شاد کنید.