سفربه شمال2/10الی2/19
گلم
نفسم سلام
شب راه افتادیم شما هم توخاب ظهر 4بود رسیدیم
کلی مینویسم بار اول که رفتیم کنار دریا از ماسها خوشت نمیومد وهمش میگفتی اکه میخاستس که پاتو وکفشت رو بشوریم
وای که چقدر منو بابایی خندیدیم از اون وسواسیا شده بودی
تومجتمعی که بودیم وسایل بازی هم بود که بیشتر میبردمت همونجا
یه روز رفتیم ساحل ومنوبابایی هم نشستیم تو ماسهاکه اونوقت دیگه راضی شدی نشستی بازی
وااااااااااااااااااااااای که چه کیفی کرده بودی
یه روز هم رفتیمبازار وشما هم یه خرید کردی
جالب بود سوار کالسکت بودی یه دفعه مثل جت اومدی پایینو دویدی سمت یه مغازه من که گفتم الان ماشین میزنه بهت بابایی دوید بگیرتت دیدیم سوارش شدی و اصلاصبر نکردی رفتی
نمیدونی چقدر خوشحال شدیکه واست خریدیم.
بقیه عکسها در ادامه
پیست تومجتمع
من میشستم که ازت عکس بگیرم توهم میشستی
تازه این اسب هم بازار رویان خریدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
نمیدونم چی شده بود هر نی نی رو میدیدی بوس میکردی اینم از مدل لب
بابایی عاشق این مدله بابایی رو بغل میکنی