ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

آخرین پست سال

امسال هم تموم شد با همه خوبیها وبدیهاش ولی خدا یه لطفی بهم کرده که نمیدونم چکار خوبی کردم که این جایزم بود. یه پسر ناز که با هر کلمه ای که حرف میزنه.صدام میزنه مامانی .بابایی میگه. ناز میاد.بغلم میکنه.لالایی برام میخونه.واسم شکلک در میاره .برام ناز میاد .باناز صدام میزنه. با همه اینا فقط میتونم بگم خدایا شکرت.واسه هر ثانیه ای که گل پسرم پیشمه شکرت.واسه سلامتیش شکرت. امیدوارم هر شکوفه بهاری آمینی باشد بر آرزوهای قشنگتان. گل پسرم عسلم تاج سرم عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
30 اسفند 1391

واکسن

گل پسرم عسلم جیگرم نانازم عمرم وااااااااااااااای که فقط میخام نازت کنم صبح بیدار شدی صبحونه نخوردی منم بیرحمانه حریره حلقت کردم که جلوم دراومدی  وهمشو بالا اوردی وای که اون لحظه میخاستم خودم رو بکشم آماده شدیم و رفتیم مرکز بهداشت وزنت خوب نبود کم بود رفتیم واسه واکسن زیاد اذیت نکردی فقط میگفتی چرا میخابونمت قطره خوردی واکسن دست وپا هم زده شد شنیده بودم وچند جا هم پرسیدم که اگه بعد واکسن راه بری بهتره مستقیم رفتیم فروشگاه یکساعتی بودیم تا جایی که راه داشت دویدی و داد میزدی بعدم رفتیم خونه هرکار کردم غذا نخوردی خیلی خسته بودی شیر خوردی ولالا بیدار شدی تبت داشت شروع میشد رفتیم خونه مامانی دیگه کم کم ...
24 بهمن 1391

وااااااااااااااااااای واکسن 1.5

عسلم جیگرم نازم پسرم الان خابی اینم چه خابی خوش بحالت گلم من که دارم میمیرم از بیخابی   از استرس اینکه امروز واکسن داری دیشب خاب نرفتم همه میگن این واکسن خیلی وحشتناکه خیلی میترسم که اذیت بشی از الان دارم واسه خودم مرور میکنم چکار کنم توهم یه قولی بده گلم که مثل همیشه زیاد اذیت نکنی باشه عزیزم من همیشه پیشتم ودر کل       عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم   ...
23 بهمن 1391

مدل خاب جدید

گلم کلا توخاب خیلی جابجا میشی وبالش بلندهم دوستداری منم واسه اینکه خیلی نچرخی دورت رو بالش میذارم که نصف شب دنبالت نگردم.چون کوچکتر که بودی یه شب دنبالت میگشتیم که دم در اتاق پذیرایی پیدات کردم. ولی چندروز پیش که بیدار شدم اینجوری دیدمت.نمیدونم این دیگه چه مدلی هستش امیدوارم همیشه خوابای خوب ببینی عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
9 بهمن 1391

خرید کفش

عسلم جیگرم نازم پسرم آخ که چقدر دوست دارم نازت کنم وهی صدات کنم فردا عروسی الهام هستش امروز رفتم واست کفش خریدم ولباسای فردا هم تنت کردم عکست رو گرفتم فردا میخام قبل از عروسی بریم آتلیه امیدوارم زیاد اذیت نکنی. میتونم بگم کل شهر رو گشتم تا اینو خریدم چون همه جا چرم بودومخمل تازه همه یه مدل این جالبتر بود انشاالله دومادی خودت ولی من دومادت نمیکنم چون خیلی برات زحمت کشیدم                   عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
9 بهمن 1391

لی لی پوت با رعنا ومبینا

     بعدازظهر بیدار که شدی شروع شد غر غراتو نق نقات وبهونه گیریهات به بابایی گفتم تا گل پسر نره بیرون اروم نمیگیره نقشم این بود با بابایی بفرستمتون بیرون وخودمم لالا که هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه بابایی مجبورم کرد باهم بریم بیرون البته بدون بابایی منم رفتم دنبال رعنا ومبینا وباهم رفتیم لی لی پوت وااااااااااااای که چقدر ذوق کرده بودی جیغ میزدی ومیدویدی وااااااااااااااااااای کیف میکنم چقدر با چیزای کوچیک ذوق میکنی باهر خندت دنیا رو بهم میدن دوبار پشت سرهم سوار شدی پایین نمیومدی وقتی میرفتی تو تونل جیییییییییییغ میزدی خوشحالم که بهت خوش گذشت عااااااااااااااااااااااااااا...
6 بهمن 1391

عشق کفش بزرگترها

در روزایی که اولین قدمات رو برداشتی رفتی سراغ کفش بزرگترها                                                                                                     ...
6 بهمن 1391

خرید با گلم

         سلام گلم خونه مامانی بودیم امروز شب که میومدیم خونه بابایی رفت سوپری خرید که شما هم از خدا خاسته رفتی کلی ذوق کرده بودی که یه لحظه یادم افتاد ازت عکس بگیرم مامان امیدوارم همیشه خوشحال باشی عااااااااااااااشقتم   ...
5 بهمن 1391

اولین رفتن گلم به آرایشگاه

سلام گلم عسلم  نازم جیگرم عزیزم پسرم تاج سرم وای که تا نفس دارم میخام نازت بکشم وتوهم برام نازبیای امروز بدون برنامه بردمت آرایشگاه چون برنامم این بود با بابایی ببریمت که یدفعه ای تو خیابون تصمیم گرفتم خودم ببرمت وای که چقدر آروم بودی یعنی خودم کامل تعجب کرده بودم. وارد که شدم گفتن باید منتظر باشیم آروم پیشم نشستی تا صدامون زدند که وقتی نشستی فقط مشکلت این ب.د که دستت زیر پیشبند هستش که وقتی بهت تافی دادم اروم شدی یه فقط دیگه که مرتب میگفتی مامانیییییییییییییییییییییییی مامانییییییییییییییییییییییی عاشق این کلمتم. موهات بلند شده بود که زندایی موهات رو بستن.   ...
4 بهمن 1391