ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

ابوالفضل دنیای مامان وبابا

مامان تنبل وخسسسسسسته

سلام گلم جیگرم عسل عزیزم ناازم نمیدونم چیشد این چند وقت که نتونستم بیام شما که بیداری که اصلا ابدا حرف نت وفکر لپتاب نبایو بکنم. خابم که هستی که دنیا کار دارم  که تاخابی بایدانجام بدم شباهم که شاید من زودتر خاب برم   شبا هنوز جدامیخابی  ولی ایقداین اطاق اون اطاق میکنی که خدا میدونه یه کوچولو ممه میخوری میدویی پیش بابایی بازی میکنی باکلی صدات کردن واینکه ممه رو میدم به نی نی دوباره میای میخابی ومیخوری اینکار چند بار تکرار میشه که تو خابت بگیره یا صدای من د ر میاد البته من وین وسطا یه چرت گنده زدم.ولی بالاخره آقاابوالفضل خاب مرن.صبح زود بیدار نمیشی چندروز عادت دادم که زود بیدار شی که بابایی دعوام کرد که بذار بچچچچچم تاهر...
13 خرداد 1392

بدون عنوان

دور سرت چرخ می زنم ، پیش تو لبخند می زنم ، به شور داشتنت پای کوبان فریاد شوق سر می دهم ، روی سبزه ها غلت می زنم، من از عشق تو غنچه می شوم، می شکفم، .به کوری چشم های حسود .... تو مست می کند نگاهت، با دلم حرف می زند چشم های معصومت ، تو جان می دهی به عالم، جان می دهی به من، جانی دوباره میدهی به عشــــق مان ... مثل یک کبوتر قصد پرواز دارم دور سرت ، تو بی نظیری و من بی وقفه عاشقت میشوم، تو حرف نداری و من برایت واژه ها می گویم .... این چشم ها فدای سرت، حتی همین اسپند ها فدای سرت، این هلال ماه ،این باران بهــاری ، یک آسمان فدای سرت، من هی می نویسم تو بخوان ، من حادثه ها را زنجیر می زنم و تو با سلامت از کنار اتفاق های خوب بگذر ......
30 فروردين 1392

برج ساز

وکلا این برج سازی ساعت 1نصف شبه خسته نباشی عسللللللللللللللللللللللللللللللم ودراخر:من عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
20 فروردين 1392

زیر بارون

سلام گلکم عزیزم واااااااااااااااای که چقدر بامزه شدی چند روزیه هووا سرد شده ودیشب تا حالاهم بارون اینم چه بارونی ظهر رفتیم دکتر که گفت زیاد مشکلی نداری یکم علایم سرماخوردگی کیفی کرده بودی زیر بارون توخیابون اینم چندتا عکس مطب دوتو تا میبینی میشینم که عکس بگیرم توهم میشینی جلوی در خونه کیفی کرده بودی میگفتی آببببببهههههههه؟ بیرون از مطب حیاط خونه توماشین گفتم بخند ومن همیشه عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم   ...
19 فروردين 1392

عشق گوجه

                                                  پسرمن عاشق گوجه هستش واقعا عاشقا همیشه حتی اگه سیرهم باشه ولی گوجه بیاد میخوره حتی طوری شده که ما گوجه رم نمیاریم سر سفره حتی سالاد که اگه گل پسر گوجه ببینه دیگه هیچی نمیخوره اینم مدارک تازگیها خیارشور وترشی وکلاشورها هم شده اند معشوقه اش ...
14 فروردين 1392

عیددیدنی

عیددیدنی روخونه همه بزرگترها رفتیم ولی بیشتر خونه عزیز(همون مامانی خودم)بودیم چون تازگیها نمیدونم از کجا یاد گرفته بودی میگففتی ننه ما هم از این قضیه بیزار گفتیم بگی عزیز که الحق سربلندمان کردی دایی علی آقا هم اومدن  اینجاو بهونه ای شد برای تلپ شدن ما خون عزیز وشما هم که چه خوش بودی با لیلی ات نیایش خانوم گیر داده بودین به سکهای سفره هفت سین بادادصداتون زدم که نگام کنین این شد. واین هم وداع پسرم بادختر داییش توماشین بودی نیایش اومد بوست کنه صبح میرفتن این چند روز کلی خوش گذشت بهت ومن عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
7 فروردين 1392

ده رفتن وکیف کردن زندگیم

  امروز بابایی همه رو دعوت کرده بود ده خاله ودایی وعزیز وحاجی آقا رفتیم میترسیدم نتونم کنترلت کنم و اذیت بشیم دوتایی ولی تا رسیدیم با نیایش دوتایی باغ گردی رو شروع کردین اصلا حرف نمیزدی فقط راه میرفتی سه دور فقط باخاله باغ رو گشتیم وااااای که چه کیفی کرده بودی اصلا کاری به کار من هم نداشتی فقط عصری که هوا سرد شدو اومدیم تو اتاق یادت اومد که منم هستم و شیرهم میخای وخابت هم میاد شیرخوردی ولی خاب نرفتی وسایل رو جمع کردیم که برگردیم چون بابایی کمرش گرفته بود من میخاستم رانندگی کنم که بابایی رو ببرم دکتر شما رو دادم به خاله که با خاله بری خونشون که مبینا وستایش دعواشون شد...
4 فروردين 1392

عکسهای آتلیه10/11/91

روز عروسی الهام رفتیم اتلیه که واااااااااااااااااااای چقدر پسر خوبی بودی تا لباست رو عوض کردیم افتادی رو نننننننننننننننننننننننننننق اینم عکسات که من اصلا راضی نبودم. میبینی اشکات رو مامان فدات بشه قربون اون اشکات   عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم   ...
1 فروردين 1392

عسلم باسفره هفت سین

خدایا این لبا رو همیشه خندون نگه دار هر طور که خود صلاح دانی قران رو ازم گرفته که بخونه الهی صاحب قران محافظت باشه امیدوارم 200سال پای سفره هفت سین سالم وتندرست وصالح بشینی پسرم  عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم ...
1 فروردين 1392